مطلبي زيبا از وبلاگ " ازخدا مي نويسم""
_خدایا آرزو دارم در آسمان ها زندگی کنم.
_زندگی خواهی کرد.
_آری. اما کی؟
_خیلی زود.
_ زود برای تو زود است، برای من این دنیا آهسته می گذرد، همراه با درد و رنج.
_من در تک تک لحظات زندگی تو همراه با تو هستم، در دردهایت درد می کشم و در شادی هایت شاد می شوم.
_خدایا آیا تو تنها هستی؟
_آری.
_تو که فرشته ها را داری، نباید احساس تنهایی کنی.
_آن ها که دل ندارند.(... لحظه ای سکوت کرد و او را بغض گرفت سپس به بنده اش نگاهی پر از شوق کرد و گفت) من نیز روزی تنها نخواهم بود.
_کی خدا؟
_روزی که تو بازگردی.
_تمام وجود بنده را بهت و بغض فرا گرفت و اشک بر دیدگانش نقش بست و خدا او را به خوابی شیرین فرو برد تا آرام بگیرد.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0